انـــــســــانـــــ موجـــودیستــــ
گـــــــاه سیگــــار مــیـکشـــد ..
گــــــاه درد مــــــیکــــشــــدـــــ ..
امــــــــــا بیـــــشتــــر اوقـــــاتــــ ،
ســــیــگـــار را بــــــــــا دــردــ
مـــــــــــیــــکـــــشـــــــــد ..
انگار من پشت میزِ کافهای
در حال خواندن شعری بودهام
و تو در آن سوی میز،
سر بر دستانت گذاشته گوش میکردهای...
شِکر کدام شعر عاشقانه را به فنجانت بریزم،
که جور دربیاید با چای چشم های تو؟
معنای پنهان شده در گاتهای زرتشت
که زایندهرود از شانهات میگذرد!
تنها تو میتوانی بزرگترین آرزوی مرا
در عکسی به کوچکیِ یک قوطی کبریت
خلاصه کنی!
وقتی گونهات را بر ساعدت تکیه میدهی
باران از راست به چپ میبارد،
خورشید از چپ به راست طلوع میکند
و خطِ فارسی از پایین به بالا نوشته میشود...
و من گم میکنم دستِ چپ و راستم را
وقتی تو -در عکسی حتا -
کهرباهای دوگانهی چشمانت را به من میدوزی!
ادامه مطلب ...
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
خیال نکن
اگر برای کسی
تمام شدی
امیدی هست
خورشید
از آنجا که غروب می کند
طلوع نمی کند
روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی ..
فکرِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
...کم می آوری